صدایم کن تا طنین صدایت نفسگیرم کند دیوانهام کند نه اصلا عاشق ترم کند بگذار از تمام تو که سهم من نیست تنها خیالت برای من باشد تا نیمه شبها وقتی دلتنگی را به آغوش میکِشم با صدای خیال تو آرام شوم به من بگو! تَهِ کدام کوچهی بنبست ایستادهای دلم آغوش امن میخواهد در حوالیِ خیالَت در هَمان کوچۂ پاییز بی تو تَنها بودَم آن روز زیرِ بارانی غَم انگیز بی تو بایَد میگذشتَم از تَبِ آن کوچه تَنها سَهمِ مَن از تو هَمین بود با تو هَرگز بی تو رُسوا عزیزم کمی هم بیا کمی هم باش مرا ببین دستت را بگذار روی قلبم کوبش های جنون آمیزش را هجی کن فکر می کردی یک روزی تکرار اسمت بشود ضربان قلب کسی برایت مینویسم دستانم تشنهے لمس دستهایت چشمانم بیتاب بوسههایت و سمت چپ سینهام محتاج عشقت این واژهها شعریست به وسعت دوست داشتن من تورو یه گوشه ی قلبم گذاشتم و مراقبتم مثل صدفی که مراقب مرواریدشه قبلا هم بهت گفته بودم تو مروارید منی آره گفته بودم ولی ندیدی نشنیدی با وجود همه ی اینا همه ی بدیات بی معرفتی نکردم و مراقبت بودم و هستم کاش دوستم داشتی کاش میامدی به دیدنم تا محکمترین صدف میشدم و تو زیبا ترین مروارید عه ببخشید میدونم مال من نیستی ولی همین خیالی که ازت باقی مونده هرچند نا چیز کلی آرومم میکنه تو واقعی ترین احساسِ من هستی مگر در زندگی چندبار پیش می آید که آدم برای دیدنِ کسی که دیوانه وار دوستش دارد دست و پایش بلرزد مگر چند بار در زندگی چراغ هایِ خانه دلت به دست های پُر مهرِ کسی روشن خواهد شد مگر عشق چیست جز خواستنِ تمام و کمال کسی من با عشقِ تو تمام این ها را از سر گذرانده ام باور کن که تو واقعی ترین احساسِ من هستی هوای داشتنت هر شب به سرم می زند و بغض در گلو نشسته ام در انتظار یاد زیبای توست تا در خیالی لطیف به استقبال من بیاید ای کاش بودی تا نسیم شادی از هرم نفس هایت می وزید دست نوازش بر ثانیه های پر درد من می کشیدی و صدای تپش قلب تو در تمام لحظه هایم به گوش می رسید
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق,
|